درپی پیر مغان راهی میخانه شدم
از بد حادثه در راه بر این خانه شدم
جلوه ی چون مه یارم بِرُبود از من هوش
باده ی عشق بنوشیدم و دیوانه شدم
از برای دل خود تا که بسازم تسکین
راهی میکده هر روز چه مستانه شدم
تا رسیدن به کمال ره عشق و مستی
به تمنای وصالت پِی پیمانه شدم
ساقی از من بربود عقل و دلم را, هیهات
کز تب عشق تو سوان چو پروانه شدم
شعر حافظ چو اثر کرد به جسم و جانم
رستم از دام جهان, رفتم و بیگانه شدم
خانه ی عشق بنا کردم و همچون شیرین
سیل بی مهری تو آمد و بی خانه شدم